نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد !
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه
 خواهد ساخت...
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم؛ 
 سوتکی سازد...  
گلویم سوتکی باشد؛
بدست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی 
دم گرم خودش را ...
در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدینسان بشکند دائم 
سکوت مرگبارم را...

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم اخر ننمائی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مرا وی ازین ساختنم
جان که که از عالم علویست یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فگنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا دور دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم
.
.
.
.
<منسوب به مولوی>
به اینکه چرا بوجود امدید بیشتر فکر کنید .لحظات رو از دست ندین دیگه بر نمی گردن همه از دست رفتنی هستن.
البته می دونم که خودتون می دونید و به اینها فکر می کنید .اینارو گفتم که یه چیزم خودم گفته باشم.
دیگه اینکه واسم پیام بزارین آخه آبروم رفت .
چند روز دیگه شاعرا همه از تو قبر بلند می شن می گن چرا شعرهای ما رو اینجا نوشتی که هیچکی نمی خونه .
<منسوب به مسافر هفت شهر عشق>

 

به کجا چنین شتابان

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
زغبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان
سلام مارا...
سلام من یادت نره.