دوسـت دارم که یک شب جمعه
صبح گردد به رسم خوش عهدی
ناگـــــهان بشنوم ز سمت حجاز
نــــغمه دلــــکش انـــالــــمهدی
یا حق
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد. و خاصیت عشق این است. کسی نیست. بیا تا زندگی را بدزدیم ، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیزها را ببینیم. ببین ، عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض زمان را به گردی بدل می کنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام. بیا ذوب کن در کفدست من جرم نورانی عشق را. مرا گرم کن (و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد و باران تندی گرفت و سردم شد ، آن وقت در پشت یک سنگ ، اجاق شقایق مرا گرم کرد.) در این کوچه هایی که تاریک هستند من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم. من از سطح سیمانی قرن می ترسم. بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است. مرا بازکن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد. مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات. اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا. و من ، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو ، بیدار خواهم شد. و آن وقت حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم، و افتاد. حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم، و تر شد. بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند. در آن گیروداری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست. بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد. چه علمی به موسیقی مثت بوی باروت پی برد. چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید. و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم، ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید. |