روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم اخر ننمائی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مرا وی ازین ساختنم
جان که که از عالم علویست یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فگنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا دور دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم
.
.
.
.
<منسوب به مولوی>
به اینکه چرا بوجود امدید بیشتر فکر کنید .لحظات رو از دست ندین دیگه بر نمی گردن همه از دست رفتنی هستن.
البته می دونم که خودتون می دونید و به اینها فکر می کنید .اینارو گفتم که یه چیزم خودم گفته باشم.
دیگه اینکه واسم پیام بزارین آخه آبروم رفت .
چند روز دیگه شاعرا همه از تو قبر بلند می شن می گن چرا شعرهای ما رو اینجا نوشتی که هیچکی نمی خونه .
<منسوب به مسافر هفت شهر عشق>
واقعا زیبا بود مرسی
سلام هم شعرتون زیبا بود و هم نوشته زیر ان
بابا با کلاس !!! وبلاگت خوشگل شده ... آفرین
از شر پسورد هم راحت شدیم !
راستی یه چیزی :
کسی حرف دل ما را ندانست / بهای محفل ما را ندانست
به جز توفان کسی در شهر غربت / نشان منزل * ما را ندانست
* : منظور نشانی وبلاگم است !
سلام کیا
نگران شاعر نباش .دست مریزاد
لینک شما را در وبلاگم قرار دادم .
سلام خانووووومی .. مبارکه... خیلی وبلاگت خشگل شده.. آسمونی شده... تبریک میگم.. نوشتههات هم که محشره... موفق باشی
برای من زندگی یعنی اسایش همگان
میدونم ارمانیه
اما
من نمیخوام اینجا زندگی کنم