به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
زغبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان
سلام مارا...
سلام من یادت نره.
با سلام و عرض خسته نباشید .
من برای اولین بار است که اینجا اومدم و امیدوارم که بتونم از نوشته های شما استفاده کنم .
این مطلب را به موازات این شعر قشنگ برای شما میفرستم .
آه! از غربت ستارهها خسته شدهام. آه که دلم برای صحبت فرشتههای پاک تنگ شده است تا زانو به زانویشان بنشینم و با هم گپ بزنیم و نگاه با ادبشان را با حرفهای دلچسب ادامه دهم و کلمات تایید بشنوم. راستی! یاد بچههای جبهه بخیر، یاد خدا، یاد جبهه بخیر.
آن روزها که جوشن کبیر میپوشیدیم، و با غسل شقایق به دشت میزدیم. آن شبها که همه راز بود و نیاز، زمزمة عشاق. زنجمورة بیتاب شدگان، متوسلین به صبر و استقامت، گروندگان به نامهای زیبا و مقدس خداوند و خاندانش، شب زنده دارانی که مهر شسته شده از اشکشان خبر از رفتنشان میداد... چه زیبا بودند شبها و چه نورانی بودند دلها ...
یاد آنهایی بخیر که به ندای هل من ناصر حسین زمان (رحمه ا... علیه) با نثار جان لبیک گفتند. همانها که با سرمایه ایمان در بازار دوست به سوداگری رفتند، آنها که حرفشان را در عمل زدند نه با شعار، کسانی که قداستشان را با جهاد آشکار کردند نه به اعتکاف، همانهایی که همیشه در حسرت بودند که چرا بیش از یک جان ندارند!
آنان که عشق را به زانو درآوردند، آنان که خستگی را خسته کردند، آنان که جنگ را کمر شکستند، آنان که زندگی را مرده یافتند، آنان که مرگ را هراساندند و در نهایت شهادت را به ارمغان بردند.
یاد سردارانی بخیر که بیسر رفتند. یاد همت حاج همت، برگزیدگی چمران، گستردگی جهان آرا، شکوه زینالدین، صفای بروجردی بصیرت علمالهدی، ثبات باکری و دست توانای خرازی بخیر.
یاد آنهایی بخیر که محور به محور و وجب به وجب خطوط مقدم را برای یافتن او گشتند و هنگامی که معشوق خویش را یافتند، یک آن هم تردید نکردند.
همانهایی که از سیمهای خاردار تن رهیدند، از خاکریز نفس گذشتند و بوی باروت را برهمة عطرهای دنیا ترجیح دادند.
یاد پیشانیبند بخیر که آفتابی از نورانیت را پشت خود پنهان میکرد تا خورشید در برابرش روزی یک بار روی تابیدن بیابد!
یاد پلاک بخیر که شماره پرواز بود.
یاد کولهپشتی بخیر که بساط آخرت در آن جمع میشد.
یاد چفیه بخیر که علامت زهد بود و برآورندة بسیاری از نیازها.
یاد کفشهای ساده کتانی بخیر که زیر آن آپارتمان راحت طلبی و بنای ترس فرو میریخت.
یاد پوتینهایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود ذرهای تیرگی و تاریکی به جای نگذاشتند و جاهایی رفتند که کفشهای دیگر جرأت قدم نهادن به آنها را پیدا نکردند.
یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیر بودند، خدا زمین را به رنگ آنها آفرید.
یاد فانوسقه بخیر که کمرهای زرین جهاد را محکم میکرد و حلقههای اسارت دنیا را ـ نه یکی پس از دیگری، که همه رابا هم ـ میگسست.
یاد قمقمهها بخیر که آب حیات از آنها میجوشید و پایانی نداشت.
یاد نقشه بخیر که فلشهای خدایابی روی آن رسم میشد.
یاد دوربین بخیر که سیمای حقیقت را نشان میداد.
یاد قطب نما بخیر که روی مقصد اصلی انسان دست میگذاشت.
یاد بیسیم بخیر که رابط ما و آسمان بود.
یاد سیمخاردار بخیر که پشت آن خار سیم و زر در آرزو نمیرویید.
یاد منورها بخیر که به دیدار چهرههای نورانی میآمدند و سرانجام از شدت حسادت چراغ عمرشان خاموش میشد!
یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود.
یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند .
یاد خمپاره بخیر که پیمانة وصل به همراه داشت.
یاد خودروهای بهشت بخیر که انبوهی دل را سوار میکردند و از جادههای صراط، از میان دوزخ آتش به مقصد میرساندند.
یاد تانکها بخیر که پشت خصم را به لرزه درآوردند.
یاد قایقهای کوچک ولی تندرویی بخیر که ناوهای غولپیکر را به فرار واداشتند و به آنها که ستارة بخت خویش را در میان ستارههای پرچم آمریکا یافته بودند، نشان دادند که آمریکا هم عددی نیست!
یاد شب حمله بخیر که به هزار و یک شب بغداد پایان می داد.
یاد عملیات ها بخیر که هر یک صحنة نقش آفرینی امامی بود.
یاد موقعیتهایی بخیر که در آنها به فکر موقعیت نبودیم.
یاد قرارگاهها بخیر که بیقراری میآورد.
یاد پادگانهایی بخیر که صبحگاه حضور در آنها بر پا میشد، عشق پرورش میدادند و بازوی اخلاص را ورزیده میکردند.
یاد دوکوهه بخیر که هزاران کوه ایستادگی تربیت کرد. یاد ایستگاه صلواتی بخیر که استراحتگاه ملایک بود.
یاد پلهایی بخیر که فاصله دنیا و آخرت بودند.
یاد جادههایی بخیر که آدمی را از بیراهگی، انحراف و چند راهگی نجات میدادند.
یاد تابلوها بخیر که راه جاودانگی را مشخص میساختند.
یاد معبر بخیر که راه عبور از مرز خاک بود یاد کانال بخیر که گنداب خودنمایی درآن جریان نداشت.
یاد خاکریز بخیر که گودالهای لغزش را صاف میکرد.
یاد سنگر بخیر که مفصلترین میهمانی اشک و خلوص را بدون خرجهای کلان ترتیب میداد.
یاد حسینیه بخیر که شاهد قدوم اهل البیت (علیهمالسلام) بود.
یاد سنگر استراحت بخیر که شبها در آن آسایش زمین میخورد و غفلت میگریخت، و سنگر نگهبانی که آخرین آشیانة پرستوها بود.
یاد بستان بخیر که مزرعة عشق بود. سوسنگرد که آن همه شقایق در دل کاشت، آبادان که از ویرانی دلها جلوگیری میکرد. خرمشهر که شهرداران آسمانی به زیباسازیاش پرداختند. اروندرود که هزاران دل در آن آبتنی کرد، شلمچه که کبوترهای بینام و نشان را در گوشه و کنارش منزل داد، کانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد، خاکریز نونی شکل که روبروی آن حرفی از نان و نام نبود، جزیره مجنون که شاهد جنون عشق بود، جزیره سهیل که ستارههای زمینی را به آسمان عروج فرستاد، ام القصر که اهالی ویلا را هرگز به خود ندید، فاو که وفا به تعهد بندگی را میآموخت، خور عبدا... که میزان عبودیت را محک میزد، یاد می میمک و مهربانی مهران بخیر، کله قندی که شیرینی جهاد تعارف میکرد، قلاویزان که نردبان عروج بود، چنگوله که برای شهادت مرتب قلبها را چنگ میزد، رضاآباد که پر از خشنود خدا بود، شاخ شمیران که شاخ غرور دشمن را چند بار شکست، دربندی خان که به عافیت جویان دربند راه نمیداد و هورالعظیم که سالهاست صفت خود را به ناجیانش تقدیم کرده است.
یاد چادرها بخیر که داستان کربلا را فیلم کردند. یاد لشگرها بخیر که 72 تن را چندین برابر کردند.
یاد گردان کمیل بخیر که همه به علی (علیه السلام) پیوستند گردان مالک که از مال دنیا چیزی نداشتند، گردان روح الله که به نیاز جسم سرگرم نبودند، گردان حبیببن مظاهر که همه دوست خدا بودند،گردان علیاصغر که همه بزرگ بودند.
یاد لبخندهایی بخیر که به قهقهه شهادت پیوست، گریههایی که خندههای دائم ابدیت را تضمین کرد، اندوههایی که برای گشایش تن به پارک و تفریحگاه نمیداد و شادیهایی که غصههای دنیوی را مسخره میکرد.
یاد کمرهایی که در راه خدا تا به آخر بر صندلیهای چرخدار تکیه زدند، دستهایی که به عباس (سلام ا... علیه) پیوستند، بدنهایی که پر از تیر و ترکش شدند، پاهایی که پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند، چشمهایی که رفتند و بصیرت را به ارمغان آوردند بخیر، یاد بدنهایی که بیسر به خاک سرگذاشتند، سرهایی که پودر شدند و ذره ذره به ابدیت پیوستند و جنازههایی که هرگز تشییع نشدند و در خلسة سکوت، هم صحبت نیزار شدند بخیر.
یاد آن روزها بخیر! از باتلاقهای جنوب تا قلههای رفیع کردستان، همه جا معطر و مطهر به خون شهداء شده بود و مملکت ما به یمن درهای باز شهادت میرفت تا یکراست به ضریح شش گوشة آقا (علیه السلام) برسد... که دروازههای آسمان را بستند و جنگ پایان یافت، و پس از آن خیلی زود خدا دوباره خورشید را از ما دریغ کرد و باز ما ماندیم و دوستانی که نبودند و قلبی که یتیم شده بود. راستی که تقاص ناشکری چقدر سنگین است و لحظات ملکوتی عروج چقدر رؤیایی....
خدایا به تو پناه میبریم از آن روزی که لباسهای خاکی را با خاک عوضی بگیریم و به ولایت و ریاست به یک چشم نگاه کنیم. وظیفه و نتیجه را یکی بدانیم، شهادت را خسارت بپنداریم و راه شهداء را با خودشان خاک کنیم.
دیر یا زود، همة ما خواهیم رفت. همة ما به سوی مقصد اصلی و جایگاه همیشگی کوچ خواهیم کرد، آری در رفتن هیچ شکی نیست، مهم چگونه رفتن است.
انا لله و انا الیه راجعون
ما همه مسافریم و سخت نیازمند توشه برای سفر آخرت.
با تشکر : مملی سیا
- رفتی سلام ما رو هم برسون !
- به کی ؟
- به هرکی.
- باشه.
- قربانت
- خداحافظ !