سخت است به زیر پا سنگ زاری داشته باشی و آرزوی گلستانی کنی.
سخت است در تابستان آرزوی برف کنی.
در آنزمانی که صداقت گل نایاب گلستان است.
در آنزمانی که وفا قصد برف است در تابستان.
دستانم را به امید آنکه تو در دست خود بفشاری رو به آسمان می گیرم.
به دنبالت چه سختیها که نکشیدم.
به دنبال تو یگانه گل هستی چه خاراها که بدستم نرفت.
به دنبال تو که در بالاترین نقطه کوه حسرت ایستاده ای
چه سنگها که به پاهایم فرو نرفت.
باورم نیست که روزی تو را بیابم.
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد.
در زمستان دشت کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد.
شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش
را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها.
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست.
من به پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست.