روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم اخر ننمائی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مرا وی ازین ساختنم
جان که که از عالم علویست یقین می دانم
رخت خود باز برآنم که همانجا فگنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا دور دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم
یا کدامین که سخن می نهد اندر دهنم
.
.
.
.
<منسوب به مولوی>
به اینکه چرا بوجود امدید بیشتر فکر کنید .لحظات رو از دست ندین دیگه بر نمی گردن همه از دست رفتنی هستن.
البته می دونم که خودتون می دونید و به اینها فکر می کنید .اینارو گفتم که یه چیزم خودم گفته باشم.
دیگه اینکه واسم پیام بزارین آخه آبروم رفت .
چند روز دیگه شاعرا همه از تو قبر بلند می شن می گن چرا شعرهای ما رو اینجا نوشتی که هیچکی نمی خونه .
<منسوب به مسافر هفت شهر عشق>

 

به کجا چنین شتابان

به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری؟
زغبار این بیابان؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان
به هر کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما
تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت
به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان
سلام مارا...
سلام من یادت نره.

باز اشکهایم
باز اشکهایت
باز دلی پر ز خون
باز فریاد دوستی
باز ناله دوستی
باز آواز آشنای جدایی
در دل تاریک شب
روزگار، عزیزی را از دوستی گرفت
روزگار !
همان روزگاری که آن بلاها را سر من آورد
چندی است بر در خانه دوستم بسط نشسته است
روزگاری که به ما آموخت طمع تلخ جدایی را
طعع تلخ بی وفایی را !
شوری اشک را !
صدای شکستن قلبها را !
صدای ناله جوان بخت برگشته ای را !
اما چه سود !
سدی از فاصله ها میان ناله تو و اوست !
ای کاش می شنید فریادت را !
فریادی به بلندی آرزوهایت !
به بلندی آرزوهایم !
دانم در دل داغانت چیست ای رفیق !
اما ای کاش دلی هنوز بود که در آن چیزی بود !
در ذهن خاطره ها دارم از دل !
از دلی که نمی دانم الان کجاست !
از دلی که بجرم عاشقی
در دادگاه روزگار
به شکستن محکوم شد !





منبع:آواز در باران
خیلی قشنگ بود منکه تحت تاثیر قرار گرفتم.
چند وقته دیگه نوشته های خودمو می بینید .
منتظر باشید.اگه دوست دارین