گل من گریه مکن...
که در آئینه اشک تو غم من پیداست!
قطره اشک تو داند که غم من دریاست.
گل من گریه مکن ...
سخنی از اشک مخواه...
که سکوتت گویاست .
از نگه کردنت احوال تو را می دانم...
دل غربت زده است؛
بینوایی تنهاست .
من و تو می دانم؛
چه غمی در دل ماست...
گل من گریه مکن!
اشک تو صاعقه است...
تو به هر شعله چشمان ترم می سوزی.
بیش از این گریه مکن؛
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی .
من چو مرغ قفسم!!
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی ...
گل من گریه مکن...
که در آئینه اشک تو غم من پیداست...
قطره اشک تو داند که غم من دریاست...
دل به امید ببند؛
نا امیدی کفر است؛
چشم ما بر خرد است؛
زتبسم مگریز؛
در دندان تو در غنچه لبها زیباست...
گل من گریه مکن!
شدیدا
شدیدا رمانتیک...
نگاه عزیز سلام
ای بابا من دیگه نمی دونم چی بنویسم هرچی می نویسم شما می گی رمانتیک بود !!!
شعر زیبایی بود .
چرا عکسهاهای وبلاگت هیچکدوم نمیاد ؟
سلام !
مسافر هفت شهر عشق ما هم همچین بی سلیقه نیست !
وبلاگ زیبایی داری ! مطالبت هم عالیه !
راستی به پاس جبران محبتت لینکت جزو لینک دوستانم ثبت شد.
موفق باشی
صدر
سلام عزیزم... خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ مینویسی... برات آرزوی موفقیت میکنم... مطمئنم که یه نویسنده خوب میشی...